سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشق سرخ من

 

 

به نام نامی دوست

 

 

اومدم... اومدم... با چشم گریون اومدم.

روزهای بسیار سختی بود! سخت تر از اونی که تصور کنید.نمیدونم چی شد؟!

یک باره و کمتر از دو ماه همه چیز بهم ریخت. قبلآ این جمله رو به بعضی

از دوستان گفته بودم << هر وقت حسی بهم دست بده بی شک یه اتفاقی پشت

سرش داره ! حس خوب، اتفاق خوب.حس بد، اتفاق بد.از خرداد شاید هم زوتر

از اردیبهشت نود بود که بعضی وقتها حس عجیبی داشتم، میدونستم که قراره

یه اتفاق بد بیفته ولی چه اتفاقی؟ معلوم نبود. بعضی وقتها توی بدترین شرایط

اون چه که نباید بشه، میشه. کاریش هم نمیشه کرد.شاید این هم یه امتحان باشه.

شاید خدا خواسته بنده حقیرشو توی شرایط سخت بسنجه. اما خدا جون چرا همه

اتفاقات بد باید با هم بیفته؟ مگه یکی مثل من چقدر صبر و تحمل میتونه داشته

باشه؟ خدا جون من هیچ وقت به حکمت تو شک نکردم. معبود من تویی...هستی

من تویی...دنیا و دین من تویی... .خدا جون حالا که بابام رو بردی اون بالا...

به فرشته هات بگو خوب ازش پذیرایی کنن. خدا جون خودت گفتی "مسجد خونه

منه " .بابام بیشتر از بیست سال خادم خونه تو و بنده های تو بود. وقتی که ازاین

دنیا رفت همون بنده های خوبت از کوچیک و بزرگ ، از زن و مرد ، ازش یه

بدرقه جانانه کردن تا اونو به تو بسپارن...خداجون هوای بابام رو داشته باش.

خدا جون سه سال پیش دایی عزیزم رو هم بردی پیش خودت. اون هم پیش نماز

بندهای تو بود که میومدن خونه تو تا تو رو عبادت کنن... خدا جون تو بنده های

خوب رو میبری پیش خودت، من که بنده خوبی نبودم و نیستم. اما دوست دارم

نفر سومی رو که میخوای ببری اون بالا من باشم. شاید اینجوری منم راحت شم!!

 

 


نوشته شده در جمعه 90/11/28ساعت 4:0 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |



قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت



دانلود آهنگ جدید