عشق سرخ من
نوشته شده توسط: سحر
چه لطیف است حس آغازی دوباره ... به روز زیبای آغاز نفس کشیدن ...
<> گفتم: خدای من، دقایقی بود در زندگانیم که هوس می کردم سر سنگینم را که پر از دغدغه ی گفت: عزیزتر از هر چه هست، تو نه تنها در آن لحظات دلتنگی، که در تمام لحظات بودنت برمن من آنی خود را از تو دریغ نکرده ام که تو اینگونه هستی، من همچون عاشقی که به معشوق خویش می نگرد، با شوق تمام لحظات بودنت را به نظاره نشسته بودم گفتم: پس چرا راضی شدی من برای آن همه دلتنگی، اینگونه زار بگریم؟ گفت: عزیزتر از هر چه هست، اشک تنها قطره ای است که قبل از آنکه فرود آید عروج می کند، اشکهایت به من رسید و من یکی یکی بر زنگارهای روحت ریختم تا باز هم از گفتم: آخر آن چه سنگ بزرگی بود که بر سر راهم گذاشته بودی؟ گفت: بارها صدایت کردم، آرام گفتم: از این راه نرو که به جایی نمی رسی، توهرگز گوش نکردی و آن سنگ بزرگ فریاد بلند من بود که عزیزتر از هر چه هست از این راه نرو که به ناکجاآباد هم نخواهی رسید گفتم: پس چرا آن همه درد در دلم انباشتی؟ گفت: روزیت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، پناهت دادم تا صدایم کنی، چیزی نگفتی، بارها گل برایت فرستادم، کلامی نگفتی، می خواستم برایم بگویی و حرف بزنی. آخر تو بنده ی من بودی چاره ای نبود جز نزول درد که تنها اینگونه شد تو صدایم کردی گفتم: پس چرا همان بار اول که صدایت کردم درد را از دلم نراندی؟ گفت: اول بار که گفتی خدا آن چنان به شوق آمدم که حیفم آمد بار دگر خدای تو را نشنوم، تو باز گفتی خدا و من مشتاق تر برای شنیدن خدایی دیگر، من می دانستم تو بعد از علاج درد بر خدا گفتن اصرار نمی کنی وگرنه همان بار اول شفایت می دادم. گفتم: مهربانترین خدا، دوست دارمت گفت: عزیزتر از هر چه هست من دوست تر دارمت نوشته شده توسط: سحر سلام خدمت پسر پاییزی و نازنین گلم وشما دوستان وبازدیدکنندگان گرامی چگونه عشق و تفسیر میکنید.؟
یک بار دختری حین صحبت با پسری که عاشقش بود، ازش پرسید چرا دوستم داری؟واسه چی عاشقمى؟ دلیلشو نمیدونم ...اما واقعا"دوست دارم تو هیچ دلیلی رو نمی تونی عنوان کنی... پس چطور دوستم داری؟ چطور میتونی بگی عاشقمی؟ من جدا"دلیلشو نمیدونم، اما میتونم بهت ثابت کنم ثابت کنی؟ نه! من میخوام دلیلتو بگی باشه..... باشه!!! میگم چون تو خوشگلی، صدات گرم و خواستنیه، همیشه بهم اهمیت میدی، دوست داشتنی هستی، با ملاحظه هستی، بخاطر لبخندت، دختر از جوابهای اون خیلی راضی و قانع شد. متاسفانه، چند روز بعد، اون دختر تصادف وحشتناکی کرد و به حالت کما رفت پسر نامه ای رو کنارش گذاشت با این مضمون.
عزیزم،گفتم بخاطر صدای گرمت عاشقتم اما حالا که نمیتونی حرف بزنی، میتونی؟ نه ! پس دیگه نمیتونم عاشقت بمونم گفتم بخاطر اهمیت دادن ها و مراقبت کردن هات
دوست دارم اما حالا که نمیتونی برام اونجوری باشی، پس منم نمیتونم دوست داشته باشم گفتم واسه لبخندات، برای حرکاتت عاشقتم اما حالا نه میتونی بخندی نه حرکت کنی پس منم نمیتونم عاشقت باشم اگه عشق همیشه یه دلیل میخواد مثل همین الان، پس دیگه برای من دلیلی واسه عاشق تو بودن وجود نداره عشق دلیل میخواد؟ نه!معلومه که نه!! پس من هنوز هم عاشقتم
عشق واقعی هیچوقت نمی میره این هوس است که کمتر و کمتر میشه و از بین میره "عشق خام و ناقص میگه:"من دوست دارم چون بهت نیاز دارم "ولی عشق کامل و پخته میگه:"بهت نیاز دارم چون دوست دارم "سرنوشت تعیین میکنه که چه شخصی تو زندگیت وارد بشه، اما قلب حکم می کنه که چه شخصی در قلبت بمونه
وچه اندازه شیرین است امروز ...
نوشته شده توسط: سحر
سلام بر دوستان عزیز و گرامی.
و یه سلام مخصوص خدمت داداش گل خودم،
پسر پاییزی.شرمنده! درگیر ثبت نام دانشگاه بودم.
یه خبر خوب دارم!!!
شنبه یه تولد داریم...
تولد پسر پاییزی.
خیلی سخته تولد بهترینت باشه و نتونی حضوری
ببینیش و بهش تبریک بگی!!!
منو ببخش داداشی...
تولدت مبارک
تبریک میگم قبولی دانشگاهت رو.
منو ببخش سرما خوردم،حالم خوب نیست.
نت هم نداشتم.الان اومدم کافی نت آپ کنم.
منتظرم باش...بازم میام.
نوشته شده توسط: سحر
دیروز بود و هراس فردا، بر شانه های صبورت بگذارم، آرام برایت بگویم و بگریم، در آن
لحظات شانه های تو کجا بود؟
تکیه کرده بودی،
جنس نور باشی و از حوالی آسمان
چرا که تنها اینگونه می شود تا همیشه شاد بود
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |