يارو همسر نگرفتم که گرو بود سرمتو شدي مادر و من با همه پيري پسرمتو جگر گوشه ام از شير بريدي و هنوزمن بيچاره همان عاشق خونين جگرمخون دل مي خورم و چشم نظر بازم جامجرمم اين است که صاحب دل و صاحب نظرممن که با عشق نراندم به جواني هوسيهوس عشق و جواني است به پيرانه سرمپدرت گوهر خود را به زر و سيم فروختپدر عشق بسوزد که در امد پدرمعشق و ازادگي و حسن و جواني و هنرعجبا هيچ نيرزيد که بي سيم و زرمهنرم کاش گره بند زرو سيمم بود
//////////////// و ادامه.....سلامدوست دارم نامه اي را که شهريار اندکي پس از قطع رابطه براي پري بصورت گلايه اميز براي او نوشته و فرستاده نوشتم و در بالا ميتونيد بخونيدوقتي شهريار فهميد پري نسبت به او کمي" بي توجه شده و خيلي کم به سراغ وي ميادفهميد کاسه اي زير نيم کاسه اي استلذا وقتي اين موضوع را از پري پرسيدمتوجه شد يکي از قلدران دربار بنام سرهنگ يا سرتيپ تيمورتاش پري را از پدرش خواستگاري کرده در حقيقت با زور و سيم وزر براي خود خريده در حالي که تيمورتاش ميدانست شهريار نامزد پري استاما.... تيمورتاشنه تنها اثلا با شهريار در اين زمينه صحبتي نکرد از اطرافيان پري هم خواست تا هيچ چيزي به شهريار نگويند و به او بي محلي کنندو استاد بزرگ ما که از موضوع مطلع شده بودچند روز قبل از عروسي"" اين شعر را نوشت و هرطور بود بدست پري داداما دريغ از پاسخ.... ادامه اين واقعيتها را حتما براتون مينويسمموفق باشيدراستي از نظراتتون ممنونمو منتظر ديگر نظرات.. انتقادات .. پيشنهاداتتون ميمانم