• وبلاگ : عشق سرخ من
  • يادداشت : زندگي چيست؟
  • نظرات : 2 خصوصي ، 75 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    دل من دير زماني ست که مي پندارد:
    « دوستي » نيز گلي ست
    مثل نيلوفر و ناز ،
    ساقه ترد ظريفي دارد
    بي گمان سنگدل است آن که روا مي دارد
    جان اين ساقه نازک را
    -دانسته-
    بيازارد!

    در زميني که ضمير من و توست
    از نخستين ديدار،
    هر سخن ، هر رفتار،
    دانه هايي ست که مي افشانيم
    برگ و باري ست که مي رويانيم
    آب و خورشيد و نسيمش « مهر » است .

    گر بدان گونه که بايست به بار آيد
    زندگي را به دل انگيزترين چهره بيارايد
    آنچنان با تو در آميزد اين روح لطيف
    که تمناي وجودت همه او باشد و بس
    بي نيازت سازد ، از همه چيز و همه کس

    زندگي ، گرمي دل هاي به هم پيوسته ست
    تا در آن دوست نباشد همه درها بسته است
    در ضميرت اگر اين گل ندميده ست هنوز
    عطر جان پرور عشق
    گر به صحراي نهادت نوزيده ست هنوز
    دانه ها را بايد از نو کاشت

    آب و خورشيد و نسيمش را از مايه جان
    خرج مي بايد کرد
    رنج مي بايد برد
    دوست مي بايد داشت

    با نگاهي که در آن شوق بر آرد فرياد
    با سلامي که در آن نور ببارد لبخند
    دست يکديگر را
    بفشاريم به مهر
    جام دل هامان را
    مالامال از ياري ، غمخواري
    بسپاريم به هم
    بسراييم به آواز بلند
    - شادي روح تو !
    اي ديده به ديدار تو شاد
    باغ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست
    تازه ، عطر افشان
    گلباران باد

    سلام..مرسي که سرزدي عسيسم...

    لبخند يادت نره...