عشق سرخ من
یادم می آید که روزی به من گفتی: شب من باش! من که شب بودم و شب خواهم بود! به امیدی که فانوس گریه شب من تو باشی.
در حالی که در افکار گذشته خویش غرق شده ام! دفتر خاطرات خود را ورق میزنم که در میان آن نام تو نوشته شده است.در دل یاد تو را به خاطر می آورم.از دور دستهای نازنینت را می فشارم و نام تو را بر قلب خود مینویسم تا هیچ گاه تو را فراموش نکنم.باشد که عشق تو برای همیشه در قلب من جاویدان بماند. آسمان آشفته است! تیرگی افق،جهان را در ظلمت فرو برده است. لبخند ماه زندانی ابر سیاه است. قلبها همچون کویر عریان در انجماد سکوت میطپند. دریا ، دیگر آن دریای متلاطم نیست. گویی موجها در دریای خاموش مرده اند. در نظرم ثانیه ها ناچیزند دقیقه ها در خاطرم نیست ساعتها را نمیدانم و روزها را نشمرده ام لیکن فصلها در خاطرم نقش بسته اند فصلی که آمدی... فصلی که پیوستی... فصلی که رفتی... و فصلی که فراموش شدی...! عشق بایک نگاه آغاز میشود با یک لبخند جلوه میکند با یک بوسه میشکفد با به هم پیوستن اوج میگیرد و با یک قطره اشک پایان میپذیرد. سرنوشت عشق سرنوشت غروبی است غم انگیز واشک آخرین صحنه سرنوشت آری! سرنوشت تنهایی همان سرنوشت غروب آفتاب است در روز جدایی.
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |