سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشق سرخ من

 

ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی

چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی

همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت

که رقیب در نیاید به بهانه گدایی

مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید

که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی

در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟

به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی

ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی

که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی

من برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن

که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی

به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟

که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند

که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی

به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم

چو به صومعه رسیدم همه زاهد و ریایی

در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد

که درا درا عراقی که تو آشنای مایی

شعری از فخرالدین عراقی

برگرفته از کتاب:نغمه های زندگی


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/19ساعت 12:57 صبح توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

می شود در آشنایی با دو چشم

سطری از غم نامه ما را نوشت

می توان در امتداد یک نگاه

در دل خود شعله خورشید کشت

می توان در متن این پاییز سرد

تا بهاری آفتابی ره سپرد

می شود اما دریغا رفته است

آن که خورشید مرا با خود برد

 

شعری از:افشین سرافراز

 

  این شعر رو به مناسبت فصل پاییز،فصل تولدم توی وبلاگ گذاشتم.

و اونو تقدیم میکنم به تمامی دوستان پاییزی.                       


نوشته شده در چهارشنبه 89/8/12ساعت 10:2 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 

 

زندگی همیشه بهار نیست!

گاه ابر خزان چنان سایبان مرگ می افکند

که دست بی وفای این گبتی با وفاترین

دوستان را از هم جدا می کند.

من از گذشته پر اندوه خود به جز خاطرات

تلخ جدایی خاطره شیرین ندارم

که دل به آن خوش دارم.

زیزا به هر صفحه از دفتر عمر خویش می نگرم

جز غروب عشق چیز دیگری نمی بینم.

آسمان پر از ابر سیاه است!

دلم خسته و غمگین، نمیدانم این چشمان بی فروغ

به انتظار چه کسی به در دوخته شده است؟

آری ، امروز روز تلخ جدایی است!

زیرا برای اولین بار طعم تلخ یک عشق را چشیده ام.

 

برگرفته از کتاب:غمهای زندگی - مهدی محمود زاده

 


نوشته شده در دوشنبه 89/7/12ساعت 4:17 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 

 وقتی تو را دیدم دریافتم که از قبیله ای دیگر هستی

از قبیله آسمان! سیمایت را در خورشید دیدم و نگاهت

را در ماه خواندم. من از پنجره چشمان تو با آسمان آشنا شدم.

و به ستاره ها سلام کردم و دلم را در در صمیمیت چشمان زیبای

تو شستم. تو از طلوع آفتاب عشق برایم گفتی و من آفتاب عشق

را در آینه نگاه تو یافتم.اینک تو نیستی و من با یاد تو در کوچه اندوه

بر آسمان سلام کردم. 

محمد معینی 

دوست دارم میترای من


نوشته شده در پنج شنبه 89/7/8ساعت 4:25 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 

گمشده ای هستم در سرزمین غم!

بگذارید تا در ظلمت بی پایان،

ظلمتی به نام زندگی جان بسپارم.

رهایم کنید تا در آغوش خاک بیارامم،

که دیگر مرا با خاکیان کاری نیست!

 برگرفته از کتاب:صلیب شکسته - کارو

 


نوشته شده در سه شنبه 89/6/16ساعت 5:2 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 

به غم پرورده بی عشق نصیبی

که در خون جگر بنشسته سوگند

به اشک عاشقی که از هجر یارش

فرو ریزد به رخ پیوسته سوگند

به دلداری که در هنگامه مرگ

بر آید ناله اش آهسته سوگند

به آن برگشته ایام نگو

که راهش ز هر سو بسته سوگند

مرا در بی کسی پیوسته کس باش

به وقت ناله ها فریاد رسم باش.

برگرفته از کتاب:بیا باهم بگرییم-- مهدی سهیلی


نوشته شده در دوشنبه 89/6/15ساعت 5:7 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت



دانلود آهنگ جدید