سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشق سرخ من

 

آدم وقتی نزدیک روز تولدش میشه کلی ذوق و شوق داره

از یک ماه قبل همش انتظار اون روز رو میکشه ولی وقتی

روز تولدش میرسه مثل من نمیدونه چی باید بگه !!!

فقط اینو میدونم که سالهای پیش توی یه شب پاییزی

ساعت 3  روز 30 مهرماه پسری بدنیا اومد که هنوز هم

دوست داره دوست داشتن رو...

 

عزیزم که خیلی خیلی خیلی خیلی دوستش دارم

  امروز برام خوند :‌ تولد تولد تولدت مبارک،

 مبارک مبارک تولدت مبارک لبت شاد و دلت خوش تولدت مبارک.

الهی من فداش شم ...الهی من پیش مرگش بشم.

 

 

 

 

 

 

از همه عزیزانی که توی پست  سحر خانم تولدم رو تبریک گفتن

بی نهایت ممنونم.همینطور از کسانی که با پیام خصوصی بنده

 رو شرمنده کردن ممنونم.

به جز یه نفر به هیچ کدوم از بچه های پارسی بلاگی در مورد

30 مهر(تولدم) چیزی نگفتم.ببینم با معرفتا کیا هستن...

دوستانی که توی سایتهای دیگه هستن رو حتمآ دعوت میکنم.

یه تشکر ویژه هم از سحر خانم میکنم که قبول زحمت کردن و

پست قبلی رو نوشتن.خدا رو شکر حالشون هم خوب شده...

براش آرزوی موفقیت دارم...

 

 

 

 


نوشته شده در شنبه 90/7/30ساعت 12:15 صبح توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

یارب نظر تو بر نگردد         برگشتن روزگار سهل است.

 

سلام گرم و صمیمانه ای دیگر خدمت تمامی دوستان عزیز،

داداش های گل و آبجی های مهربون و دوست داشتنی.

دلم واسه همه تون تنگیده بود. شکر خدا دیروز تونستم

امتحان کنکور رو با موفقیت تموم کنم،این مهم رو مدیون

لطف خدا و دعای خیر شما میدونم.همین جا از همه تون

تشکر میکنم.هر چند با تاخیر، اما لازم میدونم که روزهای

سرور و شادمانی مبعث رسول اکرم (ص) ،ولادت امام

حسین (ع) ، ولادت ابوالفضل (ع) و ولادت امام زین-

العابدین (ع) رو تبریک بگم.

خوب مثل اینکه توی این چند وقتی که نبودم اتفاقات

زیادی افتاده!!!

اول اینکه متوجه شدم که آبجی مهرناز(وبلاگ عشق

و دوستی) تا یه ماه دیگه نیستن! امیدوارم که مشکل

خاصی  پیش نیومده باشه ، براش آرزوی موفقیت میکنم

انشاا... که بزودی برگرده و با حضورش ما رو خوشحال

کنه.اگر اشتباه نکنم شبنم خانم هم در گیر مشکلاتی

هست که برای این عزیز هم آرزوی موفقیت دارم.

دلنوشته های آبجی پروانه رو هم که خوندم متوجه

شدم که از بعضی ها دلگیره!!!

آبجی محبوبه (وبلاگ:ما دو نفر) ما هم که همچنان

در غیبت به سر میبرن!!!

بازگشت داداش محمد رو هم به فال نیک میگرم،

هر چند که گویا از داداش عرفانم خبری نیست،

براش بهترینها رو آرزو دارم.و یه تشکر ویژه هم

از داداش بهنام عزیز و آرش اکبری گل.

سحر خانم ما هم  چند روزی هست که تشریف

بردن مشهد مقدس زیارت آقا امام رضا (ع)، خوشا

به حالش! انشاا... که زیارتشون قبول باشه و نائب

الزیاره ما هم باشن.

و دیگه اینکه  روز  4 تیرماه جشن تولد چهار سالگی

ترگل دختر آبجی عزیزم یلدا خانم بوده ، الهی که

قربون اون روی ماهش برم که چقدر نازه...

به افتخارش:

برای حسن ختام هم قهرمانی  ارتش سرخ در

جام حذفی 90-89 رو به همه هواداران عزیز

پرسپولیس تبریک میگم.

یه عکس  میزارم که هواداران استقلال هم

راضی باشن! ضمن اینکه درگذشت اسطوره

فوتبال ناصر خان حجازی رو  تسلیت میگم.

 

 

 

 

 

 

 

برای دیدن بقیه ی عکسهای قهرمانی پرسپولیس

 به ادامه مطلب برید.

 

ادامه مطلب...

نوشته شده در شنبه 90/4/18ساعت 4:26 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 

سلام .

سلام به همه دوستان گل و مهربون.یه کهکشون ستاره تقدیم

لطف و معرفت شما که بهترین هستید.

 

خدا رو شکر. خدا رو صد هزار مرتبه شکر ...

خدایا باز هم بهم ثابت کردی که منو دوست داری.

خدایا تو هم میدونی که منم چقدر دوست دارم.

 

 

دو روز پیش با خودم زمزمه میکردم و گفتم: خدا حالا که خبری از

دوستم ندارم لااقل یه کاری کن که توی خوابم بیاد.دیروز صبح بود

که اونو توی خواب دیدم!!! ظهر که شد به دلم افتاده بود که امروز

با بقیه روزها فرق داره.ظهر نماز مو خوندم، و باز هم دعا کردم.

یه ساعت بعد تصمیم گرفتم قرآن بخونم.نیت کردم و دو صفحه از

قرآن رو خوندم.ساعت نزدیکای 5 عصر بود که موبایلم زنگ خورد

اونور خط کسی نبود جز اونی که منتظرش بودم.....

خدا جون دوست دارم...خدا جون دوست دارم.

 

ما با خدا، خدا با ما

 

 


نوشته شده در شنبه 90/2/10ساعت 5:19 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

سلام.

سلامی به گرمی دلهای غمگین!

سلام بر کسی که زندگی را در پاکی و شرافت میداند.

 

خدایا یارم باش ، قرارم باش

جهان تاریکی محض است!!!

می ترسم! کنارم باش.

 

آسمان پر از ابر سیاه است! دلم خسته و غمگین.

شب ، شبی تاریک است.ستاره ها خاموشند.

گویا به آسمان گمشده ای کوچ کرده اند.

تیره گی جهان را در ظلمت فرو برده است.

لبخند ماه زندانی ابرهای سیاه است.

 

من خود آن گیاه وحشی صحرای اندوهم.

که گلهای نگاه و خنده هایم رنگ غم دارد.

 

امروز چهار روز هست که از دوستم خبر ندارم!!! نمیدونم کجاست.

چه میکنه، سالمه یا مریضه،زنده است یا (زبونم لال)........ .

خدایا طاقت ندارم.تنها امیدم تویی ، کمکم کن خدایا... کمکم کن.

خدایا میترسم! خدایا خودت بهتر از دل من خبر داری.

خدایا التماست میکنم. خدایا کمکم کن.....کمکم کن........... .

 

پ.ن اول:امروز شد یه هفته ، هنوزم منتظرم...اما خبری نیست.

پ.ن دوم:من که همیشه موبایلم روی سایلنت بود،24 ساعته

 گوش به زنگم.دو دقیقه هم که برم بیرون ،نگاه میکنم به امیدی

 که یه میسکال افتاده باشه...

پ.ن سوم: چشام به مونیتوره که شاید لااقل بیاد و توی وب یه

کامنت برام بنویسه.

پ.ن چهارم:دیگه روحیه ای برای درس خوندن ندارم...

 

 

 

 


نوشته شده در چهارشنبه 90/2/7ساعت 12:12 صبح توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

 


سلام. خوبید؟ امتحاناتون چطور بود؟ خوب اونهایی که خوب دادن که الانه خیلی خیلی خوشن.اونهایی هم که گند زدن! اونها هم خوش حالن! میگی نه از خودم بپرس.امروز گفتم یه آپ جدید بزارم دیدم که یکی از خاطرات رو بنویسم بد نیست.اینجوری با یه تیر دو نشون شاید هم بیشتر میزنم. اول اینکه حال هوای شما عوض میشه.هم وب از یکنواختی در میاد. هم وعده ای که به یکی از دوستان گل و با مرام( اسمشو نمیگم ولی میدونم که خودش میدونه) دادم عملی میشه.تازه از همه مهمتر با حال و هوای این روزها جور در میاد. خوب برو که رفتیم...

این خاطره مربوط میشه به اون سالی که من کلاس سوم راهنمایی بودم،یه روز بعد از ظهر میخواستم برم بازار که یه مقدار وسیله بگیرم برای خونمون،خلاصه شال و کلاه کردم و راه افتادم. توی مسیرم یه مدرسه دخترونه بود. همینجور که داشتم میرفتم از جلوی در مدرسه رد شدم که دیدم یه دختره داره زار وزار گریه میکنه، دلم براش سوخت! گفتم نکنه کسی اونو زده یا اذیت کرده باشه.پیش خودم گفتم،بزار برم ازش سوال کنم. چند قدم که جلو رفتم،یه دفعه یه خانمی اومد که از مدرسه بیرون بره-نمیدونم معلم بود یا مدیر شاید هم ناظم.خوب به دختره رسید و گفت: دخترم برا چی گریه میکنی؟ چرا نرفتی خونه تون؟دوستات که همه رفتن. دختره همون جور که گریه میکرد گفت:نمیتونم برم! آخه اگه برم خونه مامانم کتکم میزنه! اون خانومه پرسید برای چی؟ دختره گفت:نمره امتحانم کم شده میدونم که منو میزنه.خانومه گفت:مگه چند شدی دخترم. دختره گفت:نوزده و نیم!!!!!!!! اون لحضه من داشتم دیونه میشدم! نمیدوستم گریه کنم یا بخندم! آخه منو برو بچه ها(همکلاسیهای اون موقع رو میگم) نمره 10 که میگرفتیم،بشکن میزدیم که قبول شدیم-ولی اون دختره فقط نیم نمره از بیست کم داشت و نمیخواست بره خونه شون. عجب روزگاریه ها.خوب به نظرتون چطور بود. جون من کیف کردین؟ اینو داشته باشید تا یکی دو هفته دیگه با یه آپ جنجالی برای کل کل با یکی از دوستان دیگه که به اونم وعده دادم خدمت برسم. شاد باشید دوستان ...

 








 

 


نوشته شده در پنج شنبه 89/11/7ساعت 2:56 عصر توسط پسر پاییزی نظرات ( ) | |

<      1   2      


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت



دانلود آهنگ جدید