عشق سرخ من
ز مان ، طولانی می شود برای کسانی که غصه دارند. کوتاه می شود برای کسانی که شاد هستند. دیر می گذرد برای کسانی که منتظر هستند. زود می گذرد برای کسانی که عجله دارند. اما ابدی می شود برای کسانی که عاشق هستند!!! اثری از ویلیام شکسپیر به آینه خیره ام ! و به برگهای سرخی که – دیدار تو را شرمگینند. تا شاید تو را – در آیینه ببینم. اینک آینه ام شکسته! و تصویری برای – نام تو ندارم. برگرفته از کتاب: شب دریا - منیژه مدحتی
عشق یعنی اشک توبه در قنوت خواندنش با نام غفار الذنوب عشق یعنی چشمها هم در رکوع شرمگین از نام ستار العیوب عشق یعنی سر سجود و دل سجود ذکر یا رب یا رب از عمق وجود می شود در آشنایی با دو چشم سطری از غم نامه ما را نوشت می توان در امتداد یک نگاه در دل خود شعله خورشید کشت می توان در متن این پاییز سرد تا بهاری آفتابی ره سپرد می شود اما دریغا رفته است آن که خورشید مرا با خود برد شعری از:افشین سرافراز این شعر رو به مناسبت فصل پاییز،فصل تولدم توی وبلاگ گذاشتم. و اونو تقدیم میکنم به تمامی دوستان پاییزی.
شب بود
شمع بود من بودم و غم شب رفت شمع سوخت من ماندم و غم
یادم می آید که روزی به من گفتی: شب من باش! من که شب بودم و شب خواهم بود! به امیدی که فانوس گریه شب من تو باشی.
در حالی که در افکار گذشته خویش غرق شده ام! دفتر خاطرات خود را ورق میزنم که در میان آن نام تو نوشته شده است.در دل یاد تو را به خاطر می آورم.از دور دستهای نازنینت را می فشارم و نام تو را بر قلب خود مینویسم تا هیچ گاه تو را فراموش نکنم.باشد که عشق تو برای همیشه در قلب من جاویدان بماند. آسمان آشفته است! تیرگی افق،جهان را در ظلمت فرو برده است. لبخند ماه زندانی ابر سیاه است. قلبها همچون کویر عریان در انجماد سکوت میطپند. دریا ، دیگر آن دریای متلاطم نیست. گویی موجها در دریای خاموش مرده اند. زندگی همیشه بهار نیست! گاه ابر خزان چنان سایبان مرگ می افکند که دست بی وفای این گبتی با وفاترین دوستان را از هم جدا می کند. من از گذشته پر اندوه خود به جز خاطرات تلخ جدایی خاطره شیرین ندارم که دل به آن خوش دارم. زیزا به هر صفحه از دفتر عمر خویش می نگرم جز غروب عشق چیز دیگری نمی بینم. آسمان پر از ابر سیاه است! دلم خسته و غمگین، نمیدانم این چشمان بی فروغ به انتظار چه کسی به در دوخته شده است؟ آری ، امروز روز تلخ جدایی است! زیرا برای اولین بار طعم تلخ یک عشق را چشیده ام. برگرفته از کتاب:غمهای زندگی - مهدی محمود زاده
ز دو دیده خون فشانم ز غمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی
همه شب نهاده ام سر چو سگان بر آستانت
که رقیب در نیاید به بهانه گدایی
مژه ها و چشم یارم به نظر چنان نماید
که میان سنبلستان چرد آهوی خطایی
در گلستان چشمم ز چه رو همیشه باز است؟
به امید آن که شاید تو به چشم من در آیی
ز فراق چون ننالم من دلشکسته چون نی
که بسوخت بند بندم ز حرارت جدایی
من برگ گل ندارم ز چه رو روم به گلشن
که شنیده ام ز گلها همه بوی بی وفایی
به کدام مذهب است این؟ به کدام ملت است این؟
که کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی
به طواف کعبه رفتم به حرم رهم ندادند
که برون در چه کردی؟ که درون خانه آیی
به قمار خانه رفتم همه پاک باز دیدم
چو به صومعه رسیدم همه زاهد و ریایی
در دیر می زدم من که ندا ز در درآمد
که درا درا عراقی که تو آشنای مایی
شعری از فخرالدین عراقی
برگرفته از کتاب:نغمه های زندگی
قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت |